شناسنامه
معرفی کتاب من خود را متهم میکنم
کتاب مجموعه اشعار من خود را متهم می کنم با ۳۸ شعر کوتاه و بلند از نشر فرجامین سخن منتشر شد. این مجموعه جنبههای مختلف زندگی را با ایجاد حالتهای بصری در تابلوهای شگفت و بینظیر به تصویر کشیده است: تابلویی به جاودانه کردن زیبایی میپردازد و در آن دختری قدم برمیدارد “با قدی افراخته / لبان گلگون / پیرهن تُنُک و روشن”. شاعر خوش دارد که جوانی و زیبایی گذرای دخترک را از “بیم دستدرازی زمان جاودانه” کند، تنها با قدرت قلم که خود را در جادوی کلمهها، پرواز خیال و زنده کردن خاطره نشان میدهد.
در شعر “خواب” تصویر دیگری داریم از مادری که کودکش را لالایی میگوید: “من دلِ آن ندارم که از حرکت باز دارم پاره تنم را /…/ من دل آن ندارم که از حرکت باز دارم آرامش درونم را /…/ بخواب بخواب بخواب” ص۶۶.
هنگامی که در صفحات کتاب پیش میرویم تصاویری زیبا و جذاب نمایان میشوند که روح را جلا میبخشند و جان را تازگی. مفاهیمی که اگرچه برای ما آشنا هستند اما هرگز در چنین توصیف دقیق و ظریفی آنها را نشنیدهایم. “کبوترها بر بام آماده میشوند پرواز کردن را / در جوخههای جدا جدا / جوخهای در بالا / و بالاتر /جوخهای در پایین / و پایینتر /
و جوخهی بازپسین چون موجی میخواهد به ساحل نزدیک شود /
که باد در می رسد /
موج ناگهان برمیشود/
با دیگر موجها یکی میشود/
کوه موجی پدیدار میشود”ص ۵۸
قطعه بالا را در شعر “چشمههای حاجت” میخوانیم، شعر سرشار از ابداعهای خیالانگیز، بازیهای ظریف و پیچیده با کلمهها، تصویرسازی از پرواز کبوترها در جوخههای جداجداست که چون موجهایی بههم میآمیزند و کوه موجی پدید میآورند. در شعر پنداری شاعر بر ساحل یعنی بام خانه نشسته است و موجها را به تماشا مینشیند. نگاه شاعر به طبیعت نیز با تخیل و تفکر آمیخته است. شاعر بالا آمدن ماه، کامل شدن آن، وافول دوباره آن را در شعرِ “رقصِ ماه” چنین توصیف میکند: “ماه بر آسمان میرقصد / با اندیشهی سفید / لبان سفید / پای سفید / …/ از کمال دور شدن/…/ به کمال نزدیک شدن / با نتهای سفید / رنگ سفید / هارمونی سفید / سونات سفید”. تنها در جهان شعری شاعر میتوان هستی در نیستی و نیستی در هستی ماه را با اندیشه و اندامی سفید در فضای موسیقیایی با نتها و هارمونی و سوناتی سفید اینچنین به تصویر کشید. تنها نگاهی فیلسوفانه و تخیلی شاعرانه میتواند در هم تنیدگی مرگ و زندگی در جهان هستی را به تصویر بکشد بدون آنکه از ترس یکی و گذرایی دیگری کاسته باشد. همه این فضاها شاید ما را به جستجو در پی خویش برانگیزد و به ورطههای شگفتی و سردرگمی فروبرد؛ شگفتیِ جهان هستی و سردرگمی و بیمعنایی و تنهایی ما در آن. در اینجا نیز شاعر با غنای تخیل خود در شعری چون “خوشا خطی از دوست” ما را از بیمعنایی و تنهایی زندگی میرهاند:
“دوست تجسمِ دوست است در دوست خوش خطی از دوست
خطی که خط تو نیست
احساس تو نیست
خیال تو نیست
دوست تجسم دوست است در دوست خوش و خطی از دوست”ص۴۷.