نقدی بر ’’پیری‘‘
کمتر فیلسوف، نویسنده و شاعری را میتوان یافت که در آثار خود از مرگ سخن نگفته باشد، اینکه مرگ چیست و چرا ما انسانها میمیریم؟ اینها از جمله سوالات جهانشمولی هستند که ذهن انسان را به خود مشغول میدارد. اندیشیدن به مرگ بنیاد مرگآگاهی است، مرگ آگاهی انسان، اما این اندیشه کردن تفکری عام در بین مردم نیست بلکه همانطور که گفته شد اندیشیدن به مرگ کار متفکران است.
به طور عموم مردم از مرگ میهراسند در نتیجه در مورد آن سکوت میکنند، اما متفکران با اندیشیدن به مرگ در واقع با زندگی ارتباط بیشتری میگیرند و یاد میگیرند که چگونه زندگی کنند و از آن لذت ببرند. زندگی بدون حضور مرگ بیمعنی میبود همانطور که سلامتی بدون بیماری. پس آنچه زندگی را ارزشمند، لذتبخش و گذرا میکند فقط مرگ است.
در نگاه مردم و بیشتر شاعران و نویسندگان ایرانی مرگ به صورت موجودی هراسناک، زشت و پلشت نشان داده میشود که همه از آن گریزانند اما در شعرهای بهمن حبیبی نگاه به مرگ متفاوت است. در برخی شعرها مرگ چون عاشقی وصف میشود که در پی معشوق خویش است. در شعر پیری؛ معشوق مراحل مختلف زندگی خود را سپری کرده است و اکنون به بلندای بلندترین جای خود که همان پیری است رسیده است و در جوار گل و بلبل و جوی آب منتظر نزدیک شدن صدای قدمهای عاشق است.
عاشق بیقرار که همان مرگ است هماهنگ با نغمه بلبل/ شُرشُر آب و عشوه گل قدم برمیدارد او هیچ عجلهای ندارد چرا که میداند پیری، این شراب کهنه از جوانی مست میکند / اما مستیاش پای نمیگیرد، پس آماده است تا در آغوش عاشق خود بیارامد.