نقدی بر ’’شعر بی‌تکلیفی‘‘

شعر بی‌تکلیفی در مورد وضعیت انسان معاصر است که از یک سو با پیشرفت علم و تکنولوژی روبروست و از سوی دیگر دچار بحران هویت شده است. پیشرفتِ مهار گسیخته علم و تکنولوژی که در جهت اهداف سرمایه‌داری حرکت می‌کند بحران هویتِ انسان را دو چندان کرده است. مفهوم جهان وطنی که زمانی مایه مباهات متفکران آن بود اکنون انسان را در سطح جهان به آوارگی کشانده است گویی همه انسان‌ها در جهان آواره‌اند و از بی‌هویتی رنج می برند.

شعر بی‌تکلیفی با این چند سطر آغاز می شود:

دست و لرزشِ دست بر یکی دست‌گیره

و تداوم لرزه‌ها

و فشار دست‌گیره

این چند سطر ابتدایی شعر نوعی اضطراب و ناآرامی و سراسیمگی را نشان می‌دهد که در سطرهای بعدی نیز افزایش می‌یابد کسی با ترس و تردید دست‌گیره‌ی دری را فشار می‌دهد و در را می گشاید و وارد مکانی می شود و از پله‌های آن بالا می‌رود:

و بی‌تکلیفی پیکری بر آخرین پله

و در برابر پیکر درایستادن

و بی‌تکلیفی دل

و سکوت کردن

و آزرده شدن

و پله‌ها را یکی‌یکی پایین آمدن

آنچه که شخصیت شعر در بالای پله‌ها با آن روبرو می‌شود پیکری مسخ شده بیش نیست، هیچ مکالمه‌ای بین این دو صورت نمی‌گیرد و فقط سکوت حاکم است بالا رفتن از پله‌ها گویی بی‌فایده بوده است شخصیت شعر در حالی که آزرده شده است در درون خود احساس بی‌تکلیفی می‌کند. او راه رفته را باز می‌آید در حالی که بیشتر احساس بی‌تکلیفی می کند:

و در را گشودن

و خارج شدن

و دست بر دل نهادن

و بی‌تکلیفی دل

و به آسمان خیره شدن

و بی‌تکلیفی آسمان

نه تکلیفی در کار نیست

اکنون لحظه‌ای است که شخصیت شعر متوجه بی‌تکلیفی شده است نه تنها آن را در دل احساس می‌کند بلکه برایش کاملاً ملموس شده است احساس بی‌پناهی، بی‌هویتی و بی‌معنایی می‌کند او در هیچ جا امیدی نمی‌بیند حتی “بر آسمان شبحی نیست” و همین فقدان شبح

برای او بهانه‌ای می‌شود که سخن بگوید. به عنوان خواننده شعر بسیار مشتاق هستیم که بدانیم چنین شخصیتی چه می‌گوید و چه احساسی در درون دارد اما غافلگیر می‌شویم وقتی چند سطر پایانی شعر را می خوانیم:

دست و لرزش دست بر یکی دست‌گیره

و تداوم لرزه‌ها

و فشار دست‌گیره

و گشودن در

و وسوسه شدن …

دوباره شعر به نقطه آغازین خود باز می گردد و چرخه‌ای را تشکیل می‌دهد دایره ای که انسان در آن سرگردان است، گردونه‌ای که می‌چرخد اما انسان همیشه سر جای خودش قرار دارد، چندان مهم نیست تند حرکت کنی یا کند، وسوسه شوی یا بایستی به مانند پیکر ایستاده بر بالای پله‌ها و یا حرکت کنی و تندتند پله ها را بالا بروی و پایین بیایی، چندان فرقی نمی‌کند چیزی تغییر نمی‌کند بی‌تکلیفی همچنان پا برجاست.

افعال شعر که به صورت مصدر نوشته شده‌اند بیان کننده شخص، زمان و مکان نیستند:

“گشودن”، “ایستادن”، “بالا رفتن”، “پایین آمدن”، “سخن گفتن”، “وسوسه شدن” شرایطی که این افعال مصدری بیان می‌کنند می‌تواند در هر مکانی، در هر زمانی و برای هر شخصی اتفاق بیفتد وضعیتی جهانی و عام و همه‌گیر است و انسانی که در چنین وضعیتی به سر می‌برد در مخمصه و گرفتار ی‌ست. در شعر بی‌تکلیفی متوجه حرف ربط “واو” می شویم که در ۱۷ سطر اول شعر آمده است این خطوط ابتدایی شعر باید بدون وقفه و یک نفس خوانده شود تا خواننده را به حال و هوای شخصیت شعر که سرشار از اضطراب و بی‌قراری است نزدیک‌تر کند چنین خوانشی ضربان قلب خواننده را بالا می‌برد و می‌تواند تندی نفس و لرزشِ دست و بالا و پایین رفتن شخصیتِ شعر از پله‌ها را بهتر احساس کند در سطر نوزدهم شعر “نه تکلیفی در کار نیست” خواننده می‌تواند نفس تازه کند ولی با خواندن این جمله “بر آسمان شبحی نیست” اضطراب او بالا می‌گیرد و ناامید می‌شود. این فقدان شبح بهانه‌ای است تا راوی دوباره روایت خود را از سر گیرد.

درونمایه شعر بی‌تکلیفی تماماً بدبینانه و ناامید کننده نیست همزمان با توصیف شرایط بغرنج انسان مدرن، کورسویی  نیز نشان داده شده است: جستجو کردن، تقلا کردن بالا و پایین رفتن و گشودن درهای جدید و وسوسه شدن برای انجام کاری.

انسانِ شعر بی‌تکلیفی انسانی غافل و بی خیال از وضعیت خود نیست او انسانی آگاه به شرایط خود است پس شعر نوعی دعوت به آگاهی و تفکر می‌کند. تنها نمود اندیشیدن انسان شعر سخن گفتن اوست او سخن می گوید پس قادر به اندیشیدن است، گویی تنها راه پیش‌ِ رو همانا سخن گفتن است. در این سخن گفتن و معجزه زبان است که تکاپوی درونی او مشخص می‌شود و وسوسه می‌شود اما وسوسه شدن برای انجام چه کاری؟

شعر در نقطه اوج خود را با سه نقطه به پایان می‌رسد تا هم‌چنان اندیشیدن به آن ادامه یابد شاید به پیدا کردن راهی بیانجامد.

شعر سرشار از افکار اگزیستانسیالیستی است شخصیت شعر انسانی آواره و سرگردان است که به شدت احساس دلشوره دارد با کاوش کردن در این حال است که انسان مدرن می‌تواند به معنای “هستی” و “نیستی” نزدیک شود.

شعر بی‌تکلیفی برگرفته از کتاب مائده‌های جنگ و صلح اثر بهمن حبیبی